چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
و تماشای تو زیباست اگر بگذارند
من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
دل سرگشته من اینهمه بیهوده مگرد
خانه دوست همین جاست اگر بگذارند
سند عقل مشاع است اگر بگذارند
عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند
غضب آلوده نگاهم میکنید ای مردم
دل من مال شماهاست اگر بگذارند
بنشسته سر راهش ، شاید ز سفر آید
تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش
ای شنیدم که شبی بر سر مـد دختــــری بــا پـــدرش بـــود به جنـگ
پــدر
از روی نصیــحت می گفـت
کــــه مکـــن پیـــــروی از راه فـرنــــگ
بـــــاز گـــــــویم غم دل را کــــه تــــو دلدار منى در غم و شــــــــادى و اندوه و اَلَم، یار منى
جــــز گل روىِ تــوام در دو جهان، یــارى نیست چهــــره بگشاى به رویم که تو غمخوار منى
چشم بیمار تـــــو اى مــــــى زده، بیمــارم کرد پـــــاى بگــــــذار به چشمم که پرستار منى
محرمـــــى نیست کــــه مــرهم بنهد بر دل من جز تو، اى دوست که خود محرم اسرار منى
زارى از غمــــزه غمــــــــزاى تو، پیش که کنم؟ بـا کــــــه گویم که تو، سرچشمه آزار منى؟
بر گشا موى خم اندر خم و دست افشان باش بـــــه خدا، یـــــــار منى، یار منى، یار منى
در حلقــــــه درویش، نــــــــدیدیـــــم صفـــــایى در صــــومعــــــــــــــه، از او نشنیدیم ندایــــى
در مــــــدرسه، از دوست نخـــــــــواندیم کتابى در مــــــــاذنه، از یار ندیدیــــــم صدایـــــــــى
در جمـــــع کتب، هیچ حجـــــــابى نـــــــدریدیم در درس صحف، راه نبـــــردیــــــم به جــــایــى
در بتکـــــده، عمــــــــرى به بطـــالت گــذراندیم در جمع حـــــریفــــــان نــــه دوایـى و نه دائى
در جـــــرگه عشــــــــّاق روم، بلکـــــــــه بیــابم از گلشن دلــــــدار نسیمـــــى، رد پــــــــایـــى
این ما و منى جمله ز عقل است و عقال است در خلوت مستان، نه منى هست و نه مایى
عجیب است دریا ...!
همینکه غرقش میشوی تو را پس میزند ...
درست مثل بعضی از آدمها ...!
از مأموریت که برگشت خوشحال بود
پرسید : راستی فرمانده گمراه کردن اینها چه فایده ای دارد
این انسان چه شگفت مخلوقی است ...!
گاه در پستی چنان می شود که هیچ جانوری به پستی او نمیرسد
و گاه در عظمت تا انجا اوج می گیرد که در خیال هم نمی گنجد