پسر گمنامم سلام ...چشمان منتظر و دستان لرزان من مدام در طلب
نگاه تو و خنده های شیرین و مادر خطاب کردن های زیبای تو هست
فرزند نازنینم ..شاید ظاهر من سراسر انتظار باشد و منتظر ولی هنوز
خانه را هر روز جارو میزنم به یادت ..خوب در خاطرم هست خاطراتت و
هنوز زمان غذا خوردن تو را حساب می کنم بلکه سرزده از راه برسی و
شب هنگام همان پتوی خاکی رنگ را برایت آماده می کنم که خسته
بعد از سی سال که می رسی استراحت داشته باشی در منزل پدری
البته پدری که سالها چشم انتظار بود الان مرا تنها گذاشته با غم نبودن
تو .......