سیصد و سیزده

مثل نسیم ، آمدنت ناگهانی است مثل شمیم یاس ، حضور تو آنی است

سیصد و سیزده

مثل نسیم ، آمدنت ناگهانی است مثل شمیم یاس ، حضور تو آنی است

سیصد و سیزده

پیام های کوتاه

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

  • ۱۸ آبان ۹۳، ۰۸:۲۰ - هفتکل سلام
    سلام

نویسندگان

۲۴۹ مطلب توسط «حسین سلاسل» ثبت شده است

رمضان رامیگویم؛همان که ماه خداست ،قسمی ازآن رفته است بدون آنکه بدانیم سیرآن چطوراست،خواهش

می کنم کمی آهسته تر به سوی شوال گام بردار،تازه عادتمان شده است می خواهیم انس بگیریم ،تادقایقی
دیگرهم 23،21،19فرا می رسدشب های لیالی قدررامیگویم مارافراموش نفرمائید؟گذرزمان چنین است.

حسین سلاسل

تاخدابنده نوازاست به خلقش چه نیاز                      می کشم نازخداتاهمه نازم بکشند

                خداوندا زندگی به سختی اش می ارزد اگر تو در انتهای هر قصه ایستاده باشی

 می تواند مچم را بگیرد اما همیشه دستانم را میگردد ؟؟ خدا را میگویم          
حسین سلاسل
سلام

گاهی فرزندانمان هر چه بزرگتر میشوند فاصله بیشتری ازپدر و مادر میگیرند و این خیلی بیرحمانه است ؛

پس باید راهی برای سد این شکاف جست؛ اگر این شکاف توسط محبت پدر و مادر پر نشود توسط ....؟؟؟

پر میشود؟؟؟؟

وآن موقع ممکن است در وقت اضافه باشیم یا نباشیم پس مراقب فرزندانمان باشیم.؟

دوستدار ملت ایران

حسین سلاسل

رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا

مستعد سفـــر شهر خدا کرد مرا

از گلستان کرم طرفه نسیـمی بوزید

که سراپای پر از عطر و صفا کرد مرا

استشمام عطر خوشبوی رمضان گوارای وجود پاکتان

حسین سلاسل

یارم یوسف نیا،اینجاکسی یعقوب نیست

لحظه ای چشمانشان ازدوریت مرطوب نیست

ای گل زیبای من،ازغربتت اشکی نریز

نازنین،اینجاخداهم پیششان محبوب نیست

گرچه درهرجمعه ای زیبا،دعایت میکنند

بهترین،این دعاهاجنسشان مرغوب نیست.

حسین سلاسل

روزی پلنگی وحشی به دهکده حمله کرده بود. محبت همراه با تعدادی ازجوانان برای شکار پلنگ به جنگل اطراف دهکده رفتند. اما پلنگ خودش را نشان نمی داد و دائم از تله شکارچیان می گریخت. 


                                   


حسین سلاسل

به نام الله

دروصف که گویم  *دروصف چه گویم

درحرمت روی توچه گویم  * درحالت اغماض چه گویم

درحیرت سیرت توهستم؟ آقا   *دروصف تماشای توهستم؟ آقا

انگارکه نه انگار مجنون توهستم ؟آقا *مجنون دل شکسته

هستم؟ آقا

حسین سلاسل

 پدر روزنامه میخواند اما پسر کوچکش مزاحمش میشد پدر صفحه ای از روزنامه باعکس نقشه جهان قطعه قطعه کرد،به پسر داد و گفت:ببینم میتوانی جهان را دقیقا همان طور که هست بچینی؟ میدانست پسرش تمام روز گرفتار اینکار است اما یک ربع بعد پسر با نقشه کامل برگشت پدر پرسید:جغرافی بلدی؟چگونه این نقشه را چیدی؟ پسر گفت:نه.پشت این صفحه عکس یک آدم بود.وقتی آن آدم را دوباره ساختم،دنیا را هم ساختم.

حسین سلاسل

بنام خالق زیبایی ها

سلام

خواب دیدم، در خواب با خدا گفتگویی داشتم. خدا گفت: پس می خواهی با من گفتگو کنی؟ گفتم: اگر وقت داشته باشید؟ خدا لبخند زد، خدا لبخند زد و گفت: وقت من ابدی است. چه سوالاتی در ذهن داری، که می خواهی از من بپرسی؟ گفتم: چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟ خدا پاسخ داد ... این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند (عجله دارند) که زود تر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند ...



حسین سلاسل