شهید جعفر عباسی سورکی عده ای زیادی از همرزمان شهید شده بودند و عده ای هم مجروح.. و به زحمت خود را به منزل خواهر خود که واقع در اهواز بود رساندند .. دامادشان که از این اوضاع با خبر بود به انها گفت: برگردید عقب..اینجا فعلا اوضاع اصلا خوب نیست..لشگر در حال تار و مار شدن است.. رو کرد به سمت آقای شاکری که خود در جبهه ها بود و فرمود: تا او دستور عقب نشینی را ندهد محال است به عقب برگردیم حتی اگر تکه تکه شویم ... راوی:خواهر شهید
گردان تحت محاصره قرار گرفته بود..
شهید به همراه یکی از دوستان که به شدت مجروح شده بودند با صورتی خون الود
در آنجا دو ساعتی استراحت کردند و کمی غذا خوردند.
شهید عباسی بعد از کمی سکوت ...
از شما خواهش میکنم دیگر این حرف را نزنید حرف فقط حرف امام عزیز است..